جسمانیة الحدوث و روحانية البقاء
جسمانیة الحدوث ، روحانية البقاء
آیتالله شهید مطهری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحيم
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ( مؤمنون – ١٤)
آن گاه آن نطفه را علقه گرداندیم، پس آن علقه را به صورت پارهگوشتی درآوردیم، و آن پارهگوشت را استخوانهایی ساختیم و بر استخوانها گوشت پوشاندیم، سپس او را با آفرینشی دیگر پدید آوردیم؛ همیشه سودمند و بابركت است خدا كه نیكوترین آفرینندگان است.
نظریات درباره پیدایش روح
راجع به اینکه شخصیت واقعی انسان به چیست، شک ندارد که از نظر خود قرآن شخصیت واقعی انسان به روح انسان است نه به بدن انسان، یعنی آن منِ انسان ، روح انسان است. راجع به اینکه روح انسان کی خلق شده است، از نظر فلسفی ـ و بعضی در شکل مذهبی هم ـ مسئله را به دوصورت مختلف طرح میکنند. برخی چنین طرح میکنند که اصلا قبل از این عالم اجسام، روحهای انسانها خلق شده هستند، بعد که انسان در رحم، میرسد به حدی که بدنش این قابلیت را پیدا میکند که روح به آن تعلق بگیرد روحِ خلق شده قبلی به بدن تعلق پیدا میکند، مثل اینکه مرغی، وقتی که آشیانهای برایش درست شود، میآید در آن آشیانه جا میگیرد. این یک نوع طرز تفکر است که طرز تفکر افلاطونی گفته میشود.
یک نوع طرز تفکر دیگر بوده است و آن اینکه: روح انسان در ابتدا قبل از اینکه بدنش خلق بشود [وجود نداشته؛] بله، عالم ارواح، عالمی که روح از آن عالم خلق میشود، بر عالم اجسام تقدم دارد ولی روح هر کس جدا جدا قبلا خلق نشده است بلکه وقتی که بدن در رحم آمادگی پیدا میکند برای اینکه دارای روح بشود همان وقت روحی در بدن خلق میشود، که معمولا به حسب روایات، میگویند آن زمانی که روح در بدن خلق میشود در حدود چهارماهگی یا صد و بیست روزگی جنین است و لهذا سقط کردن جنین که به هر حال حرام و خلاف شرع است، قبل از دوره ولوج روح یعنی قبل از آنکه جنین روح پیدا کند یک نوع گناه است و بعد از آنکه روح دمیده میشود نوع دیگر. قبلش هم گناه است گناه بسیار بزرگی، ولی بعدش رسمآ یک آدم کشی تامّ و تمام است. این نظریه دوم را از نظر فلسفی نظریه ارسطویی میگویند.
نظریه سومی در اینجا وجود دارد که این را باید گفت نظریه صدرایی ـ و باید گفت نظریه قرآنی، چون خود صدرا میگوید من این را از آیات قرآن کشف کردم ـ ◀️ و آن این است که روح انسان جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است؛ یعنی روح انسان در ابتدا حالت مادی و جسمانی دارد و تدریجآ حالت روحانی و مجرد پیدا میکند و به آن مقامات بالا وعالی خودش میرسد؛ ▶️ نه اینکه ـ مطابق نظر افلاطون ـ قبلا آن را در عالم دیگر خلق میکنند، بعد یک شیء کامل خلق شده را میآورند میچپانند در بدن، و نه مانند نظریه ارسطو که بعد از آن که بدن خلق شد، در کنار آن همان جا میآیند یک روح خلق میکنند؛ بلکه خود بدن در تحولات و تطورات و تکاملهایی که پیدا میکند تدریجآ کأنه تبدیل به روح میشود، قسمتهایی از بدن تبدیل به روح جاودانی میشود. آنگاه مثال میزند. مَثَل قدیمش را آورده که حالا هم میشود این مثل را آورد.
[ مثل] : میدانید که در قدیم چراغهای روغنی و لامپای نفتی بود. لامپای نفتی یک مخزن نفت دارد، یک فتیله دارد که نفت در آن نفوذ میکند، بعد نفت از به اصطلاح ماشین آن بالا میآید و داخل فتیله میشود، بعد سر آن ماشین را روشن میکنند، آنوقت تبدیل میشود به یک شعله، بعد هم نور میدهد. شما وقتی در این لامپا نگاه کنید، میبینید تدریجآ نفت از این فتیله بالا میآید، نزدیک به شعله که میشود داغ میشود و همین نفت تبدیل به گاز میشود، بعد گاز تبدیل به یک شعله قرمز میشود، شعله قرمز تبدیل به نور و روشنایی میشود، فضا را روشن میکند. حال روشنی این فضا چیست؟ ◀️ همان نفت است؛ همان نفت است که نور شده. پس اساسآ نفت میتواند نور بشود. یک چیزی که در یک مرحله (در مخزن) نفت است و یک درجه که بالاتر آمد (داخل فتیله) هنوز نفت است، به قسمتهای بالای فتیله و مجاور آن ماشین که میرسد و داغ میشود همین نفت تبدیل به گاز میشود. وقتی که گاز به آن جایی که شعله است میرسد تبدیل به شعله میشود و بعد تبدیل به نور میگردد.▶️
میگوید روح انسان و فکر انسان یک حقیقت ماوراءالطبیعی است اما به این معنا ماوراءالطبیعی است که همین نانی که شما میخورید، همین آبی که میآشامید، همین میوهای که میخورید، همین گوشتی که میخورید، همین سبزی که میخورید، همین مواد جزء بدن شما میشود و همینها تدریجآ بدون اینکه شما احساس کنید تبدیل به فکر و اندیشه مجرد میشود. این روح شما در اصل همینها بوده است ولی حالا این نیست و اگر خیال کنید الآن هم روح از این سنخ و از این نوع است ابدآ چنین چیزی نیست. حالتی پیدا میکند که وقتی به آن حالت رسید دیگر فنا ناپذیر، ابدی و جاوید است، بعد که انسان میمیرد آنوقت است که روح از آن پایه خودش ـ که از آن پایه به وجود آمده است ـ جدا میشود و مثل ماری که پوست بیندازد جدا میگردد. روح الی الابد باقی است. این است معنی اینکه میگویند روح جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است.
صدرا مدعی است که من از تأمل در آیات قرآن به این نتیجه رسیدم چون دیدم در آیات قرآن مثلا در سوره قد افلح المؤمنون میفرماید: « وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ » ما انسان را از چکیده و عصارهای از گِل یعنی از چکیده خاک آفریدهایم. این انسان، مقصود حضرت آدم نیست، به قرینه آیه بعدی. غیر از این است که میگوید آدم از خاک آفریده شده؛ میفرماید ما شما انسانها را از سلاله طین خلق کردیم. (سلاله هر چیزی عصاره و جوهر آن است.) مقصود همین مواد خاکی است که تبدیل به مواد غذایی میشود. « ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فی قَرارٍ مَکینٍ.» (در خلقت آدم که نطفهای در کار نبوده.) بعد این چیزهایی را که ما از عصارههای خاک گرفتهایم که همین مواد آلی باشد، همینها را تبدیل میکنیم و نطفه قرار میدهیم (یعنی این نطفهای که انسان از آن خلق میشود اولش خاک بوده). بعد هم آن را در یک قرار و جایگاه محکم و محفوظی ـ که مقصود رحم است ـ قرار دادیم. از گِل و سلاله طین شروع شده. « ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً » بعد نطفه را تبدیل به علقه کردیم یعنی به صورت یک خون بسته درآوردیم که وقتی نگاه میکردید یک قطعه خون میدیدید. بعدخون به صورت یک شیئی که گویا جویده جویده شده باشد در میآید، یعنی بعدها به صورت قطعه قطعه میشود چون میخواهد به قسمتهای مختلف تقسیم شود؛ در قسمتهایی بریدگی پیدا میکند. بعدها از همین شیئی که اول نطفه بود و بعد علقه و بعد به این صورت در آمد، ما استخوان میآفرینیم، این ماده سفت محکم. استخوان را از گوشت میپوشانیم. تا اینجا سخن اندام است.
« ثُمَّ اَنْشَأْناهُ خَلْقآ آخَرَ ». بعد ما قرار دادیم همین را چیز دیگر. همین، چیز دیگر شد، نه چیز دیگر را از دنیای دیگر آوردیم اینجا؛ همین را ما چیز دیگر کردیم. ◀️ خدا از طبیعت، ماوراء طبیعت میسازد، از مادی مجرد میسازد. ▶️ خدا از ماده چیزی آفرید که قابل تعریف نیست (قُلِ الرّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّی) جز اینکه باید بگوییم چیز دیگر شدید، دیگر شما الآن نه خاکید نه آبید نه خونید نه استخوانید و نه گوشت؛ همین چیزی که از خاک شروع شد چیز دیگر شد که دیگر قابل تعریف نیست. آن چیز دیگر یعنی همان انسانیت شما، همان منِ شما، همان روح شما.
حال درباره این آیه [ هل اتی علي الإنسان…]:
آیا بر انسان گذشت قطعهای از زمان که در آن قطعه از زمان چیز قابل ذکری نبود؟ یعنی چنین وقتی بود، چنین چیزی گذشت. مقصود چیست؟ یعنی ای انسان که امروز با این منش اینجانشستهای، مثلا انسانی پنجاه ساله هستی، در شصت سال پیش همین تو بودهای اما نه چیز قابل ذکری، به صورت مثلا یک خاک بودهای، به صورت یک سبزی بودهای، به صورت یک گوشت بودهای، به صورت یک نخود یا لوبیا بودهای، ولی شیء قابل ذکر نبودهای؛ ولی ما همین را تو کردهایم. آیا گذشت بر انسان یعنی چنین است که گذشته است ـ قطعهای از زمان (مدتی چنین بوده است) که انسان چیزی بوده ولی چیز قابل ذکری نبوده، همین مواد خاکی افتاده [در زمین بوده است. ] این همان مرحله طینی و خاکی است.
بعد میفرماید : اِنّا خَلَقْنَا الاِْنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشاجٍ ما انسان را از نطفهای امشاج آفریدیم، نطفهای که عبارت بود از مجموعی خلطها. این هم از آن آیات عجیب قرآن است. نطفه در علم قدیم و حس مردم به حسب اطلاعاتی که در قدیم داشتند، جز یک مایع ساده ـ و به ظاهرش هم که نگاه میکردید ـ یک مایع متعفن و کثیف چیز دیگری نبود. ولی قرآن میگوید که این نطفه عبارت است از مشیجها یا مَشَجها (کلمه «امشاج» جمع مشیج و مشج هر دوست و هر دو هم به یک معناست.)
مقصود از مشیج یا مشج چیست؟ وقتی که یک شیء از اشیاء مختلف ساخته شده باشد، در مقام مثال مانند یک معجون، اگر دهها ماده را با یکدیگر ترکیب کنند و از آن یک معجون بسازند و اسمش را معجون الف بگذارند، چنان که از شما بپرسند این معجون چیست؟ فلان چیز است؟ میگویید نه. فلان چیز است؟ نه. چیست؟ مجموع مثلا پانزده ماده را در یکدیگر جوشاندهاند، ترکیب شده، این در آمده. قرآن در باب نطفه که میگوید نطفه، امشاج است، یعنی از اولِ اول، در همان حالتی که نطفه است، خیال نکنید که این یک مایع بسیط لَخت یکنواخت است، بلکه رگهها (چون تعبیری نداریم میگوییم رگهها)، استعدادهای مختلف در همین ماده درآنِ واحد وجود دارد. امروز هم ثابت شده است که این سلولهایی که در نطفه هست همه چیز در درون این سلولهاست. حامل وراثت در یک نقطههای بسیار بسیار ریزی هست در درون این سلولها که این نقطهها را «ژن» مینامند و ژنها به یک ترتیب مخصوصی قرار داده شدهاند. به ظاهر آدم خیال میکند که نطفه یک چیز یکنواختی است، در حالی که حامل هزارها چیز است در درون خودش. اینجا هم قرآن میگوید : مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشاجٍ؛ نمیگوید این که یک نطفه ساده یکنواختی است، هیچ چیز در آن نیست، هیچ استعدادی در آن نیست بعد ما این را چنین و چنان میکنیم، بلکه میگوید در همان حالی که نطفه است خیلی چیزها در درونش هست. آن یک امر نیست، امرهای متعدد است.
نَبْتَلیهِ. «ابتلا» وقتی که در مورد انسان مکلف گفته میشود، به معنای امتحان است ولی اصل لغت ابتلا ـ همان طور که مفسرین گفتهاند ـ معنایش نقل دادن از نقطهای به نقطهای است، از جایی به جایی بردن. این نطقه را نَبْتَلیهِ یعنی از مرحلهای به مرحلهای میبریم، از طوری به طوری میبریم.
جنین در رحم مرتب مراحل را طی میکند تا میرسد [به یک مرحله خاص،] بعد « فَجَعَلْناهُ سَمیعآ بَصیرآ،» عین همان که در آنجا گفت: « اَنْشَأْناهُ خَلْقآ اخَرَ.» همین چیزی که از گِل شروع کردیم [تبدیل شد به ] شنوایی و بینایی، که البته خیلی فوقالعاده است، منتها وقتی چیزی زیاد شد انسان دربارهاش فکر نمیکند که این مواد اولیه عالم که بسیار ساده و بسیط هستند، در مراحل تطور و تحولِ خودشان میرسند به آنجا که همینها تبدیل به سمع و بصر یعنی شنوایی و بینایی میشوند.
الحمد لله رب العالمين
کتاب آشنایی با قرآن، آیت الله شهید مرتضی مطهری، جلد یازدهم ، صفحه ٢١